مقاله علمی



۱. عاقلانه اینه که ابتدا به دیده اعتماد به هر شخص نگاه کرد و احترام.
ولی وقتی اون اعتماد و احترام با دست خود طرف از بین رفت.
یا چشماتو میبندی و رد میشی و پاکش میکنی از زندگیت
یا تا پدرش در نیاد و ثابت نکنه که عوض شده نمیبخشیش

۲. تصور کن یه عمر مثل یه پرنده آزاد و رها باشییعد بری به یه مرد بله بگی که معتقده تصمیمای مهم رو مرد میگیره.اونه که تصمیم میگیره کجا زندگی کنید.اونه که تصمیم میگیره تو کار کنی یا نههمه نگرانشن که نکنه توقعات مادی زیادی ازش داشته باشیازون ور همیشه باید اراسته و پیراسته و با قورمه سبزی جا افتاده در خدمت باشیچای داغحمام مرتب.خونه مرتببچه ی مودب.لباس اتو شده و اماده
کماکان هم اونه که تصمیمای مهم زندگی رو میگیره و تو فوقش در مورد این که شوید بیشتر بخری یا شمبلیله میتونی نظر بدی.
بعد ادعای روشنفکریش گوش فلک رو کر کرده اما معتقده تو حتما باید چادری یا نهایتا مانتو شلواری خیلی شدید پوشیده باشه که اقا خیالش راحت باشههیچم به این فکر نکنه که خودش رو نمیفهمن مسلمونه اما تو با روسری و حجاب انچنانی دیگه تو ایرانشم راحت نیستی از حرفا چه برسه به خارج از ایران و این حجم ترس.
کماکان هم اونه که عقل کل زندگیه
کماکان هم هنر زن بودن به ساختن با کم و زیاد زندگی و مدارا کردنه
اگه زیر پرچم وطن باشی هم که دیگه هیچبی خیال همه شبایی که چشم به هم نذاشتی که نکنه شیر بپره تو گلوی بچه چند روزهبا درد و ضعف بچه رو به دندون کشیدی تا از اب و گل دربیاداونی که صاحب بچه است تو نیستی به هزار دلیل جفنگ و واهیتو دنیایی که مرداش به خودخواهی عادت دارن و ش به سندروم استکهلم

حیف که شبای تنهایی گاهی خیلی سیاهناون قدر که هر چراغ روشن توی شب مثل یه خار میره تو قلب آدم و خالی بودن زندگیش رو به رخش میکشهوگرنه چه چیزی امن تر و زیباتر از آزادی؟

۳. بند دوم فقط ناشی از حضور در جمع دوستان ایرانی مقیم اینجا و جفنگیاتی هست که ازشون شنیدم.کاملا منطبق بر حقیقت زنده ای که دیدمنیاید نصیحت کنید که خیلی از هم بدن.زنهای بد روراست نیستن که سر این چیزا حقیقت رو بگن.

۴. با خودم فکر میکنم اگر مرا برنجانی باز هم دوستت خواهم داشت؟  زیر لب اهسته میگم نه

به نظر میرسه که سال جدید به برنامه ریزی های ما زیاد توجهی نداشته باشه.

چنین که من خسته از برنامه دیشب، ساعت 4 صبح خوابیده بودم و نزدیک ظهر چشم گشودم و دیدم به شب نوشیدن در بار دعوت شدم.

و فرمودن که تو فقط بیا لب به الکل نزن و اب میوه بخور.



من ازینکه سورپرایز بشم هی، خوشم نمیاد.

من دوست دارم شب که میخوابم یه حدودی از برنامه فردامو بدونم

نه اینکه با صدای زنگ تلفن چشمامو باز کنم که میگه درو باز گن من پشت درم.

من با موهای ژولیده و صورت نشسته و خسته از دیر خوابیدن و هزار مسئله چه جوری شاد بشم ازین سورپرایز؟

من با کلی قرار و جلسه و برنامه حق ندارم شب قبلش بفهمم فردا و توی روز کاری مهمون میاد؟

وقتی برنامه ریختین که شب بیاید بمونید من حق ندارم از قبل بدونم؟

من سورپرایز نخوام باید کیو ببینم اخه؟



یکی یه پیام فوروارد کرده که تو ایران برای بلایای طبیعی چند سال پیش با حوزه های علمیه قرارداد بسته شده و توی فلان کشورهای اروپایی از فلان روش برای مهار سیلاب استفاده میشه

همه ریختن سرش که حالا باز یه چیزی شد شما پیام فوروارد کنین ازین کشور و اون کشور.

خیلی خودمو کنتزل کردم و حرف نزدم.

خواستم بگم این مسئولین زبون دراز ما که همیشه مدعی ان و امور رعیت رو حواله به پیر و پیغمبر میکنن و خودشون با خیال راحت میرن بلاد کفر برای حل مشکلات خانوادگی و دیدار اقازاده هاشون و

همینا تخم این بی اعتمادی و احساس حقارت رو کاشتن تو وجود ملت که همیشه خودشون رو با بقیه کشورا مقایسه میکنن و چیزی جز عقب بودن احساس نمیکنن

مثل ادم پررو و پر مدعایی هستن که مگر در لحظه وقوع حادثه بشه یه ذره طلبکارشون شد وگرنه استاد تکذیب کردن و خالی بستن و ادعا کردنن.

خدا لعنتتون کنه برای این همه حس حقارت و در بدری و سر افکندگی ما


وطن! لبخندهای مردمِ شیرین زبانت کو؟
به هر فصلی غمی، هر صفحه ای انبوهِ اندوهی،
وطن جان! خسته ام، پایانِ خوبِ داستانت کو؟ 

حسین جنتی


شک می کنم تو چشم تو . گاهی به چشمای خودم

گاهی به دنیای تو وو . گاهی به رویای خودم
شک می کنم وقتیکه تو امروز و فردا می کنی
وقتی که گاهی بی سبب با من مدارا می کنی
وقتی که دلتنگ همیم وقتی که عادت می کنیم
وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم
شک می کنم حتی به این احساس های مشترک
گاهی به تو گاهی خودم گاهی به این احساس شک
وقتی که پشت گریه هات لبخندتو بو می کشم
وقتی که قلب گیجمو این سو و اون سو میکشم

پ.ن. وقتی که قلب گیجمو این سو و اون سو میکشم

بعضی وقتا با خودت فکر میکنی چرا اینقدر خوشحال تر از قبلیچرا کمتر از قبل دلتنگ میشی.چرا سختیها رو خیلی راحت تر از قبل میپذیری و تحمل و کنترل میکنی؟

بعد ناگهان دست سرنوشت همون جایی انگشت میذاره که اونقدر بهش عادت کرده بودی که نفهمیدی چه قدر برات مهم بوده.نفهمیده بودی دلیل اون همه شادی و مقاومت و امید این شوق و دلگرمی پنهان بوده.

تازه وقتی که از دستت میره یا هراس از دست دادنش میاد سراغت, میفهمی دلت چه قدر به داشتنش و بودنش قرص بوده.

من که نمیدونم چی نهایتا به صلاح هست و چی نیستالگوریتم من حریصانه و لحظه ای کار میکنهمن که آینده رو نمیبینمتو برای من جبران کن توی بی خبری همین روزایی که میگذرنلطفا


آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند

که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم

بی تو در دامن گار نخفتم یک شب

که نه در بادیه خار مغیلان بودم

زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال

ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم

به تولای تو در آتش محنت چو خلیل

گوییا در چمن لاله و ریحان بودم

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح

همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم


1. علی یادت میاد رفته بودیم لب دریا خرچنگ بازی میکردیم؟

خاله ما یه بار هم رفتیم تو نبودی.ببخشید دیگه!


2. خاله یه ماشین اهنی و یه کامیون بزرگ بخر.دیگه دوست دارم.بخشید ها!


3. خاله سال نوت مبارک!

+ وای عزیزمسال نوی تو هم مبارک.

-خوب خاله حالا یه عیدی چیزی بده.

+ من که نیستم الان پیشتوقتی بیام پیشت برات میارم.

- خوب الانم از دوربین ببینم خریدی که میفهمم.لازم نیست حتما بیای که!




۱. امشب اولین شب سال نو هست که عین بچه ادم در روز کارم رو انجام دادم و به موقع برگشتم.

حالا قورمه سبزی داره جا میفته و من منتظرم


۱.۵. من امشب همه غمهای این چند روز رو هضم میکنم و از فردا زندگی رو از سر میگیرمباید تا هوا گرم نشده برم زیر اون درخت بزرگه.پشت اون باغچه که هیچ کی بهش دید نداره دراز بکشم و اسمون رو نگاه کنمهمونجا که زنبورا دنبال شهد گلای خوشبو میگردن.


۲. اون که دیشب استاد دانشکده رو گرفته که وسط تلو تلو خوردنای توی مستی با کله نخوره زمین کی بوده؟ 

بلیبنده و دوستان.



۱. اون که امروز برای اولین بار در عمرش سوار دوچرخه شد و از ۳ عصر تا ۷ شب بی وقفه رکاب زد تنهایی.تو تاریک و روشنیمن بودم.
قطعا دورچرخه کمی بیش از دوچرخه حفاظ داشت که من ترسو سوار شدم اما تجربه عجیب و شیرینی بودمن دو بار با دورچخه کله پا شدم طوری که یک بارش را یک مرد خارجی دورچخه را از روی من برداشت تا خودم و کوله ام را جمع کردم و یک بارش توی سیاهی شب توی یک تونل بود
حالا با پاهای کبود و زخمی.دست ورم کرده.نشمن گاهی نابود شدهخسته ام اما راضی
یعنی کی با دوچرخه واقعی سرعت میگیرم در تنهایی؟

۲. داشتیم حرف میزدیمبرای رو کم کنی چند تا از خاطرات اینکه خارجیها دوستم داشته اند و با من مهربان بوده اند و. را ریختم وسط.بعد وقتی داشتم از خیابان رد میشدم یک مرد مو مشکی و شبیه مردهای سمت کشور ما با عصای زیر بغل و پای شکسته از کنارم رد شد و با صدایی که بشنوم گفت "کیف حالک؟"
و بعد مسرور از متلکی که پرانده و منتظر واکنش من که حدسش درست هست که من باید مال یکی از کشورهای عرب زبان هستم یا نه در حال رفتن نگاه میکرد و من هم فقط برای اینکه بفهمم واقعا با من بوده یا نه برگشتم و نگاهش کردم.
چشمهای دوست نداشتنی داشت.شبیه چشمهای همه مردهایی که از ازار جنس مخالفشان کیف میکنند
حالم بد شداین اولین تجربه این چنینی در این سوی دنیا بود.
شاید حقم بود.

۳. من حافظه ام خیلی خوبه و ازین بابت حقیقتا متاسفم برای ادمهای اطرافم.هر آدمی تغییر میکند و سخت است کسی مثل رکوردر و دوربین هی اعمال و رفتار ادم را ضبط بکند و در اینده به یادش بیاورد.
اما گاهی دلیل رکوردر بودن تنها حافظه خوب نیستبعضیها دوست نزدیکند.مهمندمثل دستبند طلایی که میخواهی از جواهر فروشی بخریباید مطمین باشی در برابر هزینه گزافی که میپردازی اشتباه نمیکنی.اما بعضیها مثل دستبندهای چند دلاری که توی بساط هر دستفروشی پیدا میشوند.حتی یک بار هم که بپوشی کافیست برای ان پول
پس تلخی این دارو را بگذار به حساب شفابخش بودنش دوست مناز من دلگیر نشو
۴.be careful, you are responsible to improve and upgrade yourself, but not to please them, never ever, 

عزیز خوب من!
تو هرگز دیر مکن! 
حوادث اما اگر دیر کردند،
چاره‌ای نیست . صبور باش!
یار! 
نمی‌شود عمری نشست و حسرت خورد که:
«ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، و آن یار که می‌طلبیدم، زودتر به دیدارم
می‌آمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است، پارسال می‌گرفت.» نمی‌شود یارا!
اینها که حسرت
خوردنی‌ست ابلهانه و باطل، 
حق آدمیان کم‌عقل است.
باید دوید، رسید، حادثه‌ای دیر را در آغوش کشید
و
گفت: دیر آمدی ای نگار سرمست، 
زودت ندهیم دامن از دست.
تو هرگز دیر مکن یارا!
بگذار که حوادث دیر کنند. 
اگر که ناگزیر، دیر کردنی هستند. تو هیچ راهی را به سوی رسیدن نبند؛ بگذار که راه‌بندان، اگر بیرون اراده‌ی توست، کار خودش را بکند. آنگاه تو بشتاب و بگو:
اگر من خطا کرده بودم،
هرگز نرسیدن بسیار خوب‌تر از کمی دیر رسیدن بود، اما حال، دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است؛
چرا که تاخیر، 
خارج از اراده‌ی من و تو بوده است.! .


برگرفته از کتاب 
بر جاده‌های آبی سرخ

#نادر_ابراهیمی


نشسته بودیم کنار هم.

از سر شوخی وقتی داشتن سر به سرم میذاشتن و اذیت میکردن گفتم خدایا به من سعه ی صدر بده اینا رو تحمل کنم.

خندید و زیر لب گفت سعه ی صدر.چه قدر هم که شما سعه صدر دارید و بهتون میاد

چیزی نگفتم.

بازم حرف زدیم و خندیدیم.

بحث سر این بود که آدما تا کی از هم دلگیر میشن و کی بی خیال میشن.

من گفتم دلگیر شدن خودش یه نشونه قبول داشتن طرف مقابله.وگرنه اگر قبولش نداشته باشی میره تو رده ی out of order and out of question.

باز زیر لب گفت خلاف همه حرفات که قبول ندارم استثنائا این یکی درسته!

دیگه نتونستم تحمل کنم.

دیگه یادم نمیاد چند تا حرف دیگه این وسط گفت.

اشک تو چشمام جمع شده بود.

برای اینکه از دلم در بیاره گفت اما با این حال من هیچ وقت از دست شما ناراحت نمیشم.قول میدم

ساکت بودم.

from now on, all about your mindset and thoughts and opinions and actions.is out of order, out of question.



عزیز خوب من!
تو هرگز دیر مکن! 
حوادث اما اگر دیر کردند،
چاره‌ای نیست . صبور باش!
یار! 
نمی‌شود عمری نشست و حسرت خورد که:
«ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، و آن یار که می‌طلبیدم، زودتر به دیدارم می‌آمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است، پارسال می‌گرفت.» نمی‌شود یارا!
اینها که حسرت خوردنی‌ست ابلهانه و باطل، حق آدمیان کم‌عقل است.
باید دوید، رسید، حادثه‌ای دیر را در آغوش کشید
و گفت: دیر آمدی ای نگار سرمست، زودت ندهیم دامن از دست.
تو هرگز دیر مکن یارا!
بگذار که حوادث دیر کنند. 
اگر که ناگزیر، دیر کردنی هستند. تو هیچ راهی را به سوی رسیدن نبند؛ بگذار که راه‌بندان، اگر بیرون اراده‌ی توست، کار خودش را بکند. آنگاه تو بشتاب و بگو:
اگر من خطا کرده بودم، هرگز نرسیدن بسیار خوب‌تر از کمی دیر رسیدن بود، اما حال، دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است؛
چرا که تاخیر، خارج از اراده‌ی من و تو بوده است.! .


برگرفته از کتاب 
بر جاده‌های آبی سرخ

#نادر_ابراهیمی


یه پسری هست خیلی خفن.اقا.مدیر.پر انرژی.باهوش.باشعور.مهربون.دنیا دیده.پولدار.

اصلا جامع الخصال

این پسر یه دوست دختر داره که امریکاست و سالهای ساله که با همن به قصد ازدواج و خانواده هاشونم کلی دوست شدن با هم و .

حالا یه دختری داریم که دوست پسر نداره و شدیدا زیرکه و دنبال یه دوست پسر خفن.

این دختر تمام مدت به اسم دوست توی دست و پای این پسره است و مثلا باهاش درس میخونه و

چند روز پیش هم چند تایی با همکلاسیاشون رفتن کشور دختره گردش.


امروز صبح پسره با چشمای خواب الوده و لباسای چروک از در خوابگاه اومد بیرون.

نیم ساعت بعدش دختره هم از در همون خوابگاه اومد بیرون.در حالی که خوابگاه دختره اون سر دانشگاست

و هر دو سعی کردن که طوری رد شن که من رو ندیدن انگار و منم نبینمشون


من ازین دختره بدم میادمن اصرار و پافشاری شدید پسره رو در بیان علنی دوست دختر داشتنش و عشقش همیشه دیدم.هر بار با صدای بلندتر گفته مسئله اش با دوست دخترش جدیه و به زودی ازدواج میکنن.این همه اصرار به هی نزدیک و نزدیک تر شدن چیه اخه.این همه اصرار به محبت کردن و توجه کردن.این همه اصرار به همه جا بودن و دو تایی تنها شدن.توی مترو توی سفر کاری و کنفرانسی.من دلم برای پسره و دوست دختر بیچاره اش هم میسوزه.


به قول سحر ولدبیگی تو خندوانه

اقا من حساسم.هی نگید حساسی حساسی.خوب حساسم.پس بهم گیر ندید دیگه


همیشه هر وقت دیگران میخوان خودشون رو بی تقصیر جلوه بدن جوابشون اینه که تو حساسی!!!

عزیزم.گیریم که من حساساما این چیزی از غیر قابل اعتماد بودن تو کم نمیکنه

تو این حساسیت رو تحریک میکنی تا شعله ور بشه


نشسته بودیم کنار هم.

از سر شوخی وقتی داشتن سر به سرم میذاشتن و اذیت میکردن گفتم خدایا به من سعه ی صدر بده اینا رو تحمل کنم.

خندید و زیر لب گفت سعه ی صدر.چه قدر هم که شما سعه صدر دارید و بهتون میاد

چیزی نگفتم.

بازم حرف زدیم و خندیدیم.

بحث سر این بود که آدما تا کی از هم دلگیر میشن و کی بی خیال میشن.

من گفتم دلگیر شدن خودش یه نشونه قبول داشتن طرف مقابله.وگرنه اگر قبولش نداشته باشی میره تو رده ی out of order and out of question.

باز زیر لب گفت خلاف همه حرفات که قبول ندارم استثنائا این یکی درسته!

دیگه نتونستم تحمل کنم.

دیگه یادم نمیاد چند تا حرف دیگه این وسط گفت.

اشک تو چشمام جمع شده بود.

برای اینکه از دلم در بیاره گفت اما با این حال من هیچ وقت از دست شما ناراحت نمیشم.قول میدم

ساکت بودم.

from now on, all about your mindset and thoughts and opinions and actions.is out of order, out of question.


یعنی اون ادم توی جزیره علف واقعی بود؟ یعنی اون ادم کریسمس وقت اومدن مامها واقعی بود؟



دیشب از فکر تا ۵ خوابم نبرد.

صبح ساعت ۱۱ بود که با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم.

پست چی بود.

بعد دیدم که استاد از ساعت ۸ صبح داره پیام میده تو گروه و کار داره با من.

از ساعت ۱۲ بدون نهار نشستم پای کامپیوتر به ایمیل بازی و . تا ساعت ۶.

این وسط رستوران ترکی رو هم برای یه جلسه رزرو کردم.

با بی میلی تمام و فکر اینکه قراره چند دلار پیاده شم با بچه ها راه افتادیم سمت رستوران

چه قدر مهربونی خوبه.دیگه ساکت و گوشه نشسته نبودم.با افراد مختلف حرف زدم.

رستورانه عالی بود.حقش بود همه اسم و رسم و پولی که میگرفت

اخرش شالی که پارسال سرم بود و امسال مثلش رو برای استاد خریده بودم رو دراوردم و گفتم این مال شماست.

گفت خودت بیا سرم ببندش.من دوست دارم.

انداختم روی سرش و نمیتونم بگم چه قدر به لباسش و خودش میومد.

یه ساعت نشسته بود با روسری و هی بچه ها ازش عکس مینداختن

چندین بار ازم تشکر کرد.

اخرشم همه با هم با مترو برگشتیم و من توی مسیر مثل دانشجوهای سال بالایی مهربون به دو تا سال اولیمون توصیه های ارزشمند میکردم و اونا گوش سپرده بودن به منبر من.

دختره بهم گفت میدونی من دنبال یه ریسرچر خوش تیپ میگردمیه پسر فرانسوی هست که من تمام مقاله هاشو خوندم و خیلی دوستش دارمخواهش میکنم اگه یه روز دیدیش باهاش عکس بگیر و به من بفرستگفت یه پسر خوب دیگه فقط پیدا کردم توی دانشگاه خودمون که بعدا فهمیدم هم جنس گراست!

بعد عکس پسر فرانسویه رو نشونم داد.

بهش امیدواری دادم که یه روز خودت میبینیش و باهاش عکس میگیری و اصلا نیازی به من نداری.

بعد توی فکر رفتم که یعنی برای من همچین رویاهایی دیر شده؟

این روزا اطرافم پره از دخترایی که پرن از رویاهای دور و دراز.

من اما تصمیم گرفتم یا با مهربون ترین مرد ازدواج کنم.مردی که بهم بگه ساعتت قشنگه.مانتوت قشنگه.دستپختت خوبه.مردی که خوبیهای منو ببینهاونقدر که وقتی امشب یه نفر توی جمع بهم گفت چه ساعت قشنگی داری بهش نگم بعد از دو سال تو اولین نفری هستی که اینو میگیو بعد یه نفر دیگه هم بگه من خیلی وقته ساعتت توجهم رو جلب کرده

میدونی یه آدم یکسان میتونه یه کویر خشک و برهوت بشه و یا یه دشت وسیع و سرسبزتنها بستگی داره بارون مهربونی و قدردانی نزدیکانش شامل حالش بشه یا نه

من از ته ته ته قلبم.من با تمام وجودم.میفهمم چه قدر اسونه که خوبیهات ندیده گرفته بشن و فقط دست بذارن رو نقطه ضعفاتکه فقط نداشته هات رو ببینن.

برای همین امشب فکر کردم این رویاپردازی نیست که منم بین همه مردای عالم دنبال مهربون ترینشون برای خودم بگردم.کسی که من رو بهترین بدونه برای خودش نه اینکه بخواد منت بذاره و صافکاریم کنه تا بشم اونی که میخوادکسی رو میخوام که بهم مهلت رشد بده و بهم کمک کنه با مهربونی.نه کسی که بهم اخم کنه و هی سرزنش های ریز و درشت برام ردیف کنه.این همه سال تنهایی بار زندگی رو به دوش کشیدن از من کسی رو ساخته که ارزش دوست داشته شدن از ته قلب رو داشته باشم.ارزش خیلی دوست داشته شدن تو زندگی مردی که خیلی دوستش داشته باشم و قبولش داشته باشم


وقتی کارشناسی بودم یه دوست عجیبی داشتمصاحب احمقانه ترین و افراطی ترین نتیجه گیری ها و استدلالها

اما گاهی در میانه این چرت و پرت ها چیزی شبیه یک جمله کوتاه طلایی از دهانش خارج میشد که جوابی بود برای خیلی از سوالهایی که خودت به تنهایی مدتها در جمع بندیشان مانده بودی.

حالا من در زندگی ام عزیز نزدیکی دارم که قطعا اگر در زندگی من نبود اوضاع خیلی فرق میکرد

آدمی با این همه اثر گذاری و متفاوت بودن با ریتم تکراری ادمهای اطرافش در یک شهرستان کوچک جنوبی ایران.گاهی اینقدر از دور منطق و عقل خارج میشود که باور نمیکنم از اثر گذارترین انسانهای سخت ترین روزهای زندگی من بوده

آن همه جمله طلایی که در بن بست ها ازین آدم شنیده ام.از همین آدم که گاهی در عجبم از عبث بودن حرف هایش و حتی شاید زندگی اش



هیچ کی توی دفتر کارمون نیست.

صدای ایر کاندیشنر میاد و توی گوش من از معین میره به ابی و بعد و بعد و بعد.

خوابم میاد.صبح تا شب خوابم میاد.بعد از خواب هم سرم درد میگیره.

تمام کارم شده ایمیل بازی و کاغذ بازی.

رسما کرکره رو کشیدم و جو خونه رفتن گرفتم.و به عنوان کسی که سالی یک بار خانواده اش رو میبینه و همون یه تصویر رو کل سال توی ذهنش نگه میداره و باهاش جون میگیره هی ارزو میکنم خیلی خوش بگذره این باربا اینکه حتی نمیدونم اصلا مرخصی میدن اصلا میتونم برم؟

از اون شب کذایی که با بچه ها شام خوردیم و من گفتم قدر منو بدونین که شاید از دستتون برم.جز یکی از دوستام که بروز میده اصولا و هی سوال پرسید چه خبره.بقیه فقط ساکت تر شدن و بد اخلاق تر.یعنی امروز به ذهنم رسید شاید این همه ادا و بداخلاقی ربطی به کرمی که من ریختم داشته باشه.

توی برزخم.نسکافه میخورم وسط گیجی و سردردو فکر نمیکنم به هیچ چی.بس که دیگه هیچ چی نموندهکاش یان نرفته بود.اون تنها ادم حقیقی این روزای زندگی من بودتنها کسی که رو در رو از حس هام بهش میگفتم و مثل یه بزرگتر دانا نظر میداد.منم به اون کمک میکردم.مصاحبت شیرینی بودمصاحبتی که زود و ناگهان تموم شد.حالا من هیچ هم صحبت واقعی ای ندارم.حالا من دوباره به اصل خودم برگشتم.به اصل تنهایی.


قاعدتا ظهر بیدار شدم.

این روزا خیلی خوابم سنگین شده و کلی هم خواب میبینم

سریع ورود کردم در اشپزخونه و غذا رو بار گذاشتم.

بعد رفتم تو کار ملافه ها و لباساتازه بعد این همه مدت فهمیدم چرا همیشه لباسشویی لباسا رو چرک شور پس میدادخداوندا

با اون دستگار پودر مزخرفش.

لباسای تمیزو چیدم و ملافه های خشک رو پهن کردم روی تخت و رو بالشی تمیز و پتوی تمیز و

خوابیدم در دل رخت خواب تمیز و نرمم

خوابیدم و وقتی به زور چشمامو باز کردم ساعت از ۹ شب گذشته بود.

دوش گرفتم و چای خوردم و با پس زمینه یک اهنگ ارام و کمی غمگین از حمد علیزاده, نماز خوندم

به این فکر کردم که چه قدر هیجان انگیز هست که اداپتور جدیدی که خریدم که پریز برق سر تا سر زمین رو پوشش میدهد



امروز در عید پاک به کلیسا رفتیم و دعای هله لویا رو شنیدیم و با اول تا اخر کلیسا و مادر عکس گرفتیم و بعد مادر دستمان را گرفت و برای ما و سرزمینمان دعا کرد
بعد نهار خوردیم و فیلم دیدیم و پیاده راه رفتیماز پاساژها و خیابانها تا دریا و مترو و رستوران ترکی به صرف هیچ و خریدن چای قرمز از مغازه ترکی
روز پر بهره ما تمام شد.
اگر فردا صبح دیر بیدار نشوم.
باید با کرفس ها و سبزی خشک کاری بکنم.
بعد شاید در همین حین ملافه ها و لباسها را بشورم
بعد به گروه پیام بدهم در مورد برنامه ها.
عصر هم احتمالا در سنگر علم.

پ.ن. تا اطلاع ثانوی نظرات اطرافیان را به کتف چپ دایورت میکنمحتی اگر اعتراض کردند که جغنگیات خودشان یا دوستانشان ندیده گرفته شده هم دایورت میکنم


دوست دبیرستانم باز پیام داده و کلی سوال درسی.

دقیقا همون طوری که با خواهرم دوست شده و ازش کمک میخواد

یه دوست دبیرستان دیگه هم دارم همینه دقیقا.

اومدم بگم خوب اشکالی نداره.

بعد یادم اومد این دو نفر دقیقا دو نفری هستن که منو برای عروسیشون دعوت نکردن و من خبر عروسی یکی رو وقتی فهمیدم که بچه اش چند ماهه بود و اون یکی رو از بقیه شنیدم بعد یکی دو سال از عروسیش

من باید یاد بگیرم مهربون بودن و بی دریغ کمک کردن با حمار بودن و ساده لوحی فرق داره

من باید یاد بگیرم هر چی میشنوم یا میبینم رو باور نکنمهمه با چشمای شفاف و صدای اروم ادمو نگاه میکنن و قصه میبافن اما کی میدونه کی منصفه و کی خودخواه و خودمحور.




۰. هر چی رو که نگاه میکنم تو ذهنم دسته بندیش میکنم.

ببرم خونه؟ بذارم بمونه؟ بردارم با خودم؟ بندازم دور؟

با فرض اینکه هر چی تو یخچاله تو ماه رمضون تموم بشه

با فرض اینکه باقیمونده اش رو ببرم خونه.

با فرض اینکه ظرفا رو بذارم بمونه.

با فرض اینکه لباسام رو کم کنم و بخشیش رو ببرم خونه و بخشی رو رد کنم و بخشی رو بردارم  با خودم و بخشی رو بذارم

مغز من خیلی پردازش میکنه.حتی چیزای کوچیکو.کاش یه کم بی خیال تر بودم


۱. من تعداد دفعاتی که چیزی توی یخچالم فاسد شده و ریختم دور رو میتونم بشمرممن با باکتری ماست درست کرده بودم و ماسته خیلی کشی شده بود و دلم به خوردنش نمیرفتامشب با کلی کپک سبز از یخچال درش اوردم و ریختم توی سینک.


۲. یه پودر ژله پرتقالی مونده بود که برای اینکه تو دست و پا نباشه اومدم درستش کنم.تولید ۹۲ و انقضا ۹۴!!!! این کی و کجا به دست من رسیده که ۴ سال از انقضاش گذشته؟ منم اب جوش رو ریختم روی کله اش و میوه هم بهش اضافه کردم و گذاشتم توی یخچال با فرض اینکه شکر و ژلاتین و اسانس که فاسد بشو نیستن.


۳. کسی که توی خونه ی مادام العمرش زندگی نمیکنه هر بار وقتی چیزی از پشت ویترین یا تو بساط مغازه ها و دستفروشا بهش چشمک میزنه باید از خودش بپرسه ایا من در ۶ ماه اینده احتیاج حتمی به این مورد پیدا میکنم یا نه؟ 

اگر نه که فعلا لازم نیست بخرم

و این چنین هست که لباسهای غیر سایز, لباسهای هرگز پوشیده نشده مهمونی طوری, ظرف و ظروف خانه داری و . روی دستش نمیمونهالبته من خیلی هم خرابکاری نکردم اما ازین به بعد بیشتر تکرار میکنم اینو من خانه به دوش و در به در


 


خوشحالم که صبح از خوابم زدم و رفتم یه گوشه زیبا در دل طبیعت.کنار دریا

عصر برگشتم و با لباس بیرون شام و حلوا پختم.

دوش گرفتم و نشستم اروم توی اتاقم.

سردمه یه کم.

اما دلم گرمه

دیشب با علی و ارغوان حرف زدم.

امروز دوستامو دیدم.




رفتم بیرون.یعنی قرار نبود برم اما یه دختر ایرانی گفت بریم دور بزنیم.

دیدیم نمایندگی بزرگ ارایشی بهداشتی ها تخفیف گذاشته رو عطراش

مثلا عطری که ۶۰۰ هزار تومن بود رو تحت یه سری شرایط و . میداد ۲۰۰ هزار تومن و به همین منوال

با دوستم رفتیم و دیوانه شدیم که ما هم یه چیزی بخریم از قافله عقب نمونیم.

حالا اومدم عطرا تو سایت امازون دقیقا همون قیمتنیعنی قیمتی که اینا بعد هزار تخفیف و شرط و سقف و . دادن اط قیمت اصلی عطره بیشتره تازه!

بعد جعبه ها بزرگ اما عطرای توشون قد استکان کم باریک!

حالام که از عطره زدم منو یاد اردوی مشهد ورودی های شریف میندازه.وقتی ان تا دست و پا چلفتی مغرور رو ول کرده بودن اطراف حرم و من برای خودم اولین خرید مستقلانه زندگیمو کردم و یه عطر کوچولوی مشهدی خریدم!

هزار ماشالله بر من و این همه استعداد خرید!



دو تا بازی ساده نصب کردم روی گوشیم
برای اولین بار.
بازیها رو حذف کردم.

دل من این چیزا رو نمیخواد.
دل من تنگه رئیس.
دلم خیلی تنگه.
دلم برای علی تنگه.
خیلی.خیلی.
و حتی برای ارغوان
دلم کلافه است.
خودشو میزنه به در و دیوار.
ازین به هم ریختگی همیشگی نیمه دوم سال
از ماه رمضونی که داره میاد.
از همه تنهایی خودم
از همه چیز به اغوش نامرئی تو پناه میبرم





پیام داده بود برای رفع کدورتا. 

البته از موضع بزرگواری و بخشندگی.

توش نوشته بود خیلی نامردین. به شوخی مثلا.

بعد وقتی دیده بودمش یه نگاهی کرده بود. ازونا که احتمالا هزار حرف نگفته مثل آتیش زیر خاکستر دارن.


بعدها که سال‌ها بگذره. وقتی تو منو یادت نیست و من دورم ازین روزا.

نمیدونم خوشحال خواهیم بود یا نه.

راضی و خرسند از زندگی که خواهیم ساخت یا نه.

اما بدون پشت این چشمای بی تفاوت و ظاهر همیشه محکم.

یه دلیه که توی تنهاییش گر میگیره و میسوزه.

دلی که هم برای تنهایی خودش غمگینه و هم برای دست نیازی که به سمتش درازه اما نمیتونه که براش کاری کنه.



تا سحر بیدار بودم و ۵ صبح خوابیدم.
ساعت ۱۲ بیدار شدم و توی رخت خواب داشتم با گوشی بازی میکردم.
اهنگ اقامون جنتلمنه از استاد ساسی هم گذاشته بودم پخش میشد
توی حال و بی حال بودم که چشمام دوباره بسته شه.
گوشی زنگ زد و من چسبیدم به سقف.
یک دوستی که خیلی باهاش رودربایستی دارم دعوتم کرد به شام برای هفته دیگه.
و چنین شد که من ۱ ساعت بعد اماده و لباس پوشیده رفتم بیرون.
نمیشه دست خالی رفت.
تمام مدت توی خیابون چشمم رو بستم که ویترینا رو نبینم.
مگه میشه این همه مدل و رنگ و تنوع.
و جون سالم به در بردم تا حد خوبی.
کاش هفته پیش هم اون کیفه و شلواره رو نخریده بودم.
الان موندن گوشه اتاق.

امشب فهمیدم که دوشنبه هم تعطیله.

یعنی سه روز تعطیلی پشت هم توی ماه رمضون.

امشب بله برون و عقد داییه.

دایی کوچیکی که همیشه تو دست و پای خواهرزاده ها بوده و خیلی ساله پروژه دوماد کردنش کلید خورده بود تا امشب که داره دوماد میشه

من اما این سر دنیا یه ذره افطاری خوردم و نشستم با موبایلم بازی میکنم.

من هیچ وقت از نبودن توی عقد یا عروسی کسی غصه نخوردم.

امشب اما مدام زیر لب میگم پس من چی؟

پس من کجای این دنیام؟

چیزی که این غم رو ایجاد و تشدید میکنه شرایط حاکم بر اوضاعه.

امروز که چایی ریختم سر افطار برای همه.

وقتی لیوان چایی رو گذاشتم جلوی ایکس.با احترام لیوان رو گذاشت جلوی ایگرگ.

ولی ایکس ازین اداها بلد نیست کلا.

این حرکت فقط معنیش پرهیز از روشن کردن اتیشه.

یعنی بالا اوردن پرچم سفید در برابر همه عجولی های ایگرگ

این یعنی تو کوچولوی ول معطل این قصه ای.


کلی استرس داشت که باید بره مصاحبه برای ویزای تابستونش و به هیچ کس نگفته بود چون به قول خودش ویزای state ممکنه داده بشه یا نشه.

بعد رفته سفارت و مصاحبه کرده و همونجا پاسپورتش رو گرفتن و گفتن ویزا رو که چسبوندیم بیا ببر!!!

بعدم اومده میگه عجب این پروسه ی ویزا گرفتن استرس اور و سخته.خیلی.خیلی

تازه این برا کشوریه که ویزا میخوان بماند که برا بقیه کشورا نمیخوان!

دقیقا کدوم استرس؟

نمیدونه بعضیا هم برای یه ویزای ساده باید برن یه کشور دیگه با یه تن مدرک و گواهی و سند و اخرشم ان ماه منتظر بمونن برای اینکه ایا جواب چی باشه!



توی جمع کوچک اما کمی غریبه هم وطن نشسته بودیم.

یک نفر گفت ایشون (من) از ایرانیهای ادم حسابی اینجا هستن اما اینجور متواضعن!

من مردم.

من خیس عرق بودم از شرم.

و در عین حال غرق در تفکر که یعنی بقیه چه قدر کم حسابی ان که من حسابیشون هستم؟

ولی به هر حال

شکرت.

شکرت که ازون دختر خجالتی و لرزون و محتاط اینی رو ساختی که یه ذره دیده میشه.

شکرت اگه پشت همه اون بی قراری و سوختن ها حتی ذره ای درخشیدن باشه.

بگو که این اول راهه هنوز.



۱. دوستی هر بار زخم میزنه با حرفاش و بعد برام چسب زخم اکلیلی اعلای خارجی میفرسته.

امشب عوض تیکه هایی که پرونده بهم پیام داده تو یه دختر خودساخته ای

به من زخم نزنمن چسب زخم نمیخوام دوست عزیز


۲. درین شب قدر شیعیان جهان اومدم بنویسم خاک بر سرت دوست مناما دلم نیومد.تو هم گناه داریمثل همه جوونای بلاتکلیف.مثل همه آدمایی که زندگی گاهی اوقات سالهای سختی و غیر منصفانه ای رو براشون رقم میزنه.

میدونم اشفته ای چون جای تو اینجا نیست

و برای همین برات دعا میکنم.دعا نمیکنم که تو سهم من باشی و من همراه تو.دعا میکنم زودتر به ارزوهات برسی و خوشحال بشی از ته دلهر جا که میری.با هر کی که هستی.

و برای خودم هم دعا میکنم که زودتر رفیق موافقم رو پیدا کنم و باهاش به شادی و آرامش برسم.

دعا میکنم که امسال تکلیف خیلی از بلاتکلیفی ها روشن بشه.امسال سال رسیدن ها باشه




بیش از یک ساعته تی بگ و نبات رو انداختم تو لیوان و گذاشتم کنارم که بهم قوت قلب بده.
ده دقیقه است که اب جوش رو ریختم روی تی بگ و نبات و درش رو گذاشتم که رنگ بده.
اما هنوز دقیقه مونده
امروز اولین روزه ی سخت امسال بود و به نیمه ی سینه خیز دوم خوش امدیم!

با فرض اینکه فردا دو تا از کارای مهم انجام بشن.

میمونه دو تا کار استرس اور برای هفته اینده. 

بعد ازون میمونه دو تا کار اداری و اینترنتی که اگه اخر هفته انجام بدم مثلا.

اون وقت دو تا از مهم ترین کارا رو هم حواله تقدیر کنم فعلا.

بعدم چمدونم رو ببندم و برم عروسی دایی اگه برسم.

همینم کم مونده این وسط خودمم عروسی کنم که دیگه قشنگ از خستگی و استرس بمیرم.



۱. تو حالت معمولی من این موقع شب مثل جغد بیدارم.

حالا امشب که کار دارم و شب قدره له و کوفته با چشمای نیمه باز نشستم.


۲. یه چیزی گفتم و یکی منو ضایع کردیک دوستی زد زیر خنده و داشت زمینو گاز میگرفتمنم ته دلم خوشحال شدمخوبه که حداقل اونقدر خوشحال بود که به ضایع شدن من بخنده


۳. دو سال پیش بود یا سه سال.به یا رفیق من لا رفیق له که رسیده بود وسط جمع دور میز زده بودم زیر گریه و دستم رو گذاشته بودم جلوی صورتممن یادمه هنوز.تو یادته؟


یکی اومد از یکی دیگه تعریف کنه.

گفت ایشون اینقدر خانوما به سمتش کشش دارن و دورش پر از دختره که من مطمئنم هر کی جز این بود عفت رو رعایت نمیکرد.

من اومدم با نمک باشم گفتم پس بعد از یوسف و اب سیرین که عفت پیشه کردن شما سومین نفرید!

گفتن مگه ابن سیرین هم این جوری بوده؟

رفتم روی منبر بدین گونه:

"اره دیگه.اصلا همین طوری شده که خدا قدرت تعبیر خواب رو بهش عطا کردهیه خانومه دعوتش کرده خونه اش که."

به اینجا که رسید با پای خودم رفته بودم لب دره.

دعوت کرده خونه اش که چی؟

با دهن نیمه باز گفتم به هر حال عفت پیشه کرد و مثل حضرت یوسف بود.

پوففففف.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بورس | بازاریابی | کسب و کار | بازاریابی آنلاین | تجارت الکترونیک فروش آرشیو کامل موسیقی ایـــرانی آن سوے پرچین ها...دنیاے من است Pete Matt Alison سرباز کوچک مقالات شبکه و اخبار روز تکنولوژي