پیام داده بود برای رفع کدورتا.
البته از موضع بزرگواری و بخشندگی.
توش نوشته بود خیلی نامردین. به شوخی مثلا.
بعد وقتی دیده بودمش یه نگاهی کرده بود. ازونا که احتمالا هزار حرف نگفته مثل آتیش زیر خاکستر دارن.
بعدها که سالها بگذره. وقتی تو منو یادت نیست و من دورم ازین روزا.
نمیدونم خوشحال خواهیم بود یا نه.
راضی و خرسند از زندگی که خواهیم ساخت یا نه.
اما بدون پشت این چشمای بی تفاوت و ظاهر همیشه محکم.
یه دلیه که توی تنهاییش گر میگیره و میسوزه.
دلی که هم برای تنهایی خودش غمگینه و هم برای دست نیازی که به سمتش درازه اما نمیتونه که براش کاری کنه.
درباره این سایت